عدل الهى و پاسخ به ابهامات درباره آن

پدیدآورجعفر سبحانی

نشریهمکتب اسلام

شماره نشریه4

تاریخ انتشار1388/01/27

منبع مقاله

share 1872 بازدید
عدل الهى و پاسخ به ابهامات درباره آن

جعفر سبحانى

هدف اين مقال پاسخ به يك رشته پرسشها است كه افراد ناآگاه و جسور، آن را به عنوان اعتراض بر عدل الهى مطرح مى‏نمايند.
اين پرسشها بر چهار محور دور مى‏زنند:
1- عدل الهى و فاعليت انسان.
2- عدل الهى و علم و اراده پيشين خدا.
3- عدل الهى و مساله قضا و قدر.
4- عدل الهى و كيفرهاى اخروى.

عدل الهى و كيفرهاى اخروى

حكيمان و متكلمان پيرامون هر چهار موضوع به صورت گسترده سخن گفته‏اند، و از راه‏هاى گوناگون به حل مشكل پرداخته‏اند، ولى از آنجا كه بحث ما، يك بحث قرآنى است، فقط درباره اين سه سؤال از دريچه آيات قرآن سخن مى‏گوئيم، كسانى كه علاقمندند موضوعات سه‏گانه را از همه زاويه‏ها بررسى كنند، مى‏توانند به ديگر كتابهاى ما مراجعه كنند (1) .
اينك درباره نخستين موضوع سخن مى‏گوئيم.

عدل الهى و فاعليت انسان

مساله جبر واختيار از معدود مسائل فلسفى است كه براى نوع مردم نيز مطرح مى‏باشد، برخلاف بسيارى از مسائل فلسفى كه فقط در ميان گروه خاصى از متفكران مطرح است. مثلا قاعده «الواحد» به نام «الواحد لا يصدر منه الا واحد» مساله فلسفى است كه فقط جمعى از متفكران با آن سروكار دارند و توده مردم را ياراى درك واقع آن نيست، اما مساله جبر واختيار و اين كه آيا انسان واقعا در زندگى خود آزاد است‏يا آزادنماست، مساله‏اى است كه نوع مردم به آن توجه دارند و هر فردى فراخور فكر خود، درباره آن اظهار نظر مى‏نمايد ما اكنون نظر قرآن را با توضيحات بيشتر در اين مورد مطرح مى‏كنيم تا روشن گردد كه فاعليت انسان در افعال مسئوليت‏زا، كوچكترين تصادمى با عدل الهى ندارد. قبلا تاريخچه مختصرى از انديشه عرب عصر جاهلى را كه قرآن در آن محيط فرود آمده است، يادآور مى‏شويم.
از آيات متعددى استفاده مى‏شود كه عرب عصر جاهلى معتقد به جبر بوده، و كردار خود را خصوصا مساله بت‏پرستى از طريق مشيت الهى تفسير مى‏كرد، و چنين مى‏انديشيد كه مشيت الهى بر «بت‏پرستى‏» افراد، تعلق گرفته است و اگر او نمى‏خواست آنان بت را نمى‏پرستيدند و چون مورد خواست اوست، ترك آن امكان‏پذير نيست.
قرآن چنين انديشه‏اى را در آياتى از آنان نقل مى‏كند و مى‏فرمايد:
«سيقول الذين اشركوا لو شاء الله ما اشركنا و لا آباؤنا و لا حرمنا من شئ..» . (2)
«به زودى مشركان مى‏گويند اگر خدا نمى‏خواست ما براى او (درعبادت) شريكى قائل نمى‏شديم وچيزى راتحريم نمى‏كرديم‏» .
قرآن در رد انديشه آنان مى‏فرمايد:
«...كذلك كذب الذين من قبلهم حتى ذاقوا باسنا قل هل عندكم من علم فتخرجوه لنا ان تتبعون الا الظن و ان انتم الا تخرصون‏» .
«پيشينيان نيز مانند آنان دروغ گفتند، تا عذاب ما را چشيده‏اند بگو آيا براى اين مطلب سند و دليلى داريد، آن را به ما ارائه دهيد شما فقط از ظن و گمان پيروى مى‏كنيد، و كارى جز حدس و تخمين نداريد» .
قرآن در جاى ديگر نيز انديشه عرب عصر جاهلى را در مورد كارهاى خود منعكس مى‏كند و مى‏فرمايد:
«و اذا فعلوا فاحشة قالوا انا وجدنا عليها آبائنا و الله امرنا بها قل ان الله يامر بالفحشاء اتقولون على الله ما لا تعلمون‏» (3) .
«هرگاه كار زشتى انجام دهند، مى‏گويند ما نياكان خود را بر اين راه يافته‏ايم و خدا به آن امر كرده است (شما اى محمد) در پاسخ آنان بگو: خدا بر كار زشت فرمان نمى‏دهد. آيا آنچه رانمى‏دانيد، به خدا نسبت مى‏دهيد؟» .
بخش نخست آيه مبين عقيده آنهاست و آنان كارهاى زشت‏خود را از اين راه توجيه مى‏كرده‏اند كه مشيت‏خدا بر آن تعلق گرفته است و اگر خواست‏خدا نبود، بت را نمى‏پرستيدند و يا ديگر كارها را انجام نمى‏دادند. انجام عمل نشانه تعلق مشيت و خواست اوست، در اين صورت ما مقصر نيستيم. تو گوئى كلمه «امرنا» در آيه كنايه از مشيت و خواست الهى است.
ذيل آيه بيانگر پاسخ اين اشتباه است كه هرگز خدا بر كار زشت فرمان نمى‏دهد و در نتيجه نبايد انسان كار زشت‏خود را از طريق مشيت الهى توجيه كند.
شگفت آنجاست كه پس از نزول قرآن و گذشت زمان، هنوز انديشه جبر در اذهان خلفا و مسلمانان باقى بود. «عبدالله بن عمر» مى‏گويد: مردى بر ابى‏بكر وارد شد و به او گفت آيا عمل زشتى مانند (زنا) به تقدير الهى است؟ خليفه در جواب گفت: آرى، دراين موقع سؤال كننده در پرتو وجدان بيدار خود گفت: اگر به تقدير الهى است، پس چرا مجازات مى‏كند؟ خليفه در پاسخ، عاجز و ناتوان ماند جز بدگوئى پاسخ ديگرى نداشت و گفت: اى فرزند انسان كثيف اگر كسى در اين مجلس نبود، فرمان مى‏دادم كه بينى تو را نرم كنند (4) .
اتفاقا خليفه دوم نيز برخى از كارهاى خود را از طريق جبر توجيه مى‏كرد، «واقدى‏» نقل مى‏كند: مسلمانان از جمله عمر بن خطاب در جنگ «حنين‏» پا به فرار نهادند، زنى به نام: «ام حارث‏» كه از انصار بود، گفت: عمر را درحال فرار ديدم، گفتم: اين چيست؟ در پاسخ گفت: فرمان خداست، يعنى هزيمت و شكست مربوط به ما نيست، بلكه خواست‏خدا است كه ما در اين نبرد محكوم شويم.
خليفه كوتاهيهاى مسلمانان و غرور بى‏جاى آنها را به حساب نياورد، ولى اگر در علل شكست دقت مى‏كرد، پى به علل آن مى‏برد.
انديشه جبر بعد از خلفا در ميان امويان از رشد بيشترى برخوردار بود، زيرا آنان با اين اصل تمام كارهاى خود و وضع جامعه را توجيه مى‏كردند و چنين وانمود مى‏نمودند گرسنگى توده‏ها و پرخورى خويشتن معلول خواست الهى است و از اين طريق خود را از هر نوع گناه تبرئه مى‏نمودند، حتى روزى كه معاويه فرزند خود يزيد را به عنوان خليفه مسلمين معرفى كرد، مورد اعتراض عائشه قرار گرفت. معاويه در پاسخ گفت: خلافت فرزندم تقدير الهى است و بندگان خدا حق مداخله در امور مربوط به او را ندارند (5) .
اين نه تنها امويان بودند كه كليه كارهاى خود را از طريق جبريگرى و احيانا تقدير الهى توجيه مى‏كردند، بلكه در طول تاريخ غالبا گنهكاران و تبهكاران كارهاى زشت‏خود را به عاملى غير خود نسبت مى‏دادند و عجيب اينجاست كه عارف وارسته‏اى خواسته و ناخواسته بر اين انديشه صحه نهاده و چنين مى‏گويد:
كوكب بخت مرا هيچ منجم نشناخت يا رب از مادر گيتى به چه طالع زادم
تو گوئى در جهان مقصرى جز كوكب و بخت، و عاملى جز طالع در كار نيست و خود انسان و اراده و تمايلات فزون از حد وى كوچكترين تاثيرى در سرنوشت او ندارند، شايسته بود اين عارف وارسته از گفته شاعر ديگرى عبرت بگيرد آنجا كه مى‏گويد:
تو خود گر كنى اختر خويش را به مدار از فلك چشم نيك اخترى را
ما در اينجا دامن سخن را كوتاه مى‏كنيم و نظر قرآن را درباره افعال انسان مورد بررسى قرار مى‏دهيم.

قرآن منادى اختيار است

در اين كه قرآن منادى اختيار است، جاى سخن نيست و به عناوين گوناگون او را در انجام كارهاى مسئوليت‏زا مختار و آزاد معرفى مى‏كند:
1- «انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا» (6) . «ما طريق حق و باطل را به انسان ارائه كرديم و در نتيجه او با كمال آگاهى و اختيار در مقابل نعمت‏هاى الهى يا شكرگزار و ياكفرورز است‏» .
2- «قل ان ضللت فانما اضل على نفسي و ان اهتديت فبما يوحى الى ربى انه سميع قريب‏» (7) .
«بگو اگر گمراه شده‏ام، به زيان خويش گمراه گشته‏ام، و اگر راه يافته‏ام، به خاطر چيزى است كه خدا به من الهام كرده است او شنوا و نزديك است‏» .
آيه ياد شده عامل ضلالت را خود انسان مى‏داند نه خدا، درحالى كه هدايت را به خدا نسبت داده و او را هادى معرفى مى‏كند و نكته آن اين است كه خدا تمام ابزار هدايت را از فطرت و عقل گرفته تااعزام پيامبران و مصلحان در اختيار بشر نهاده است و اگر فردى از اين سرمايه علمى بهره گرفت، خدا او را هدايت كرده است و اما اگر به خاطر خودخواهى‏ها و تمايلات نفسانى از بهره‏گيرى سر باز زد، طبعا خود او عامل گمراهى خود بوده است.
3- «و قل الحق من ربكم فمن شاء فليؤمن و من شاء فليكفر..» . (8)
«بگو حق از جانب خدا فرو فرستاده شد، هر كه بخواهد ايمان بياورد، و هركه نخواهد كفر بورزد» .
چه آيه‏اى روشنتر از اين كه ايمان و كفر انسان را مربوط به خواسته او مى‏داند و او رامسئول فعل خويش معرفى مى‏كند.
در اينجا شايسته است دوبيتى را از فقيه و متكلم بزرگ شيعه مرحوم «زين‏الدين عاملى‏» (909- 966) سروده، بياوريم و در حقيقت مضمون آيه را در دو بيت‏خود گنجانيده و چنين مى‏فرمايد:
لقد جاء فى القرآن آية حكمة تدمر آيات الضلال و من يجبر و تخير ان الاختيار بايدينا فمن شاء فليؤمن و من شاء فليكفر
3- «قد جائكم بصائر من ربكم فمن ابصر فلنفسه و من عمى فعليها و ما انا عليكم بحفظ‏» (9) .
«اسباب بصيرت از جانب خدا به سوى شما آمده است هركس بصيرت يابد، به سود اوست. و هر كس چشم بپوشد، به ضرر اوست و من نگهبان شما از عذاب خدا نيستم‏» .
5- «...ليهلك من هلك عن بينة و يحيى من حى عن بينة و ان الله لسميع عليم‏» (10) .
«تا آن كس كه محكوم به هلاكت است، پس از اتمام حجت، هلاك شود، و آن كس كه شايسته زندگى است، با اتمام حجت زنده بماند» .
6- «من اهتدى فانما يهتدى لنفسه و من ضل فانما يضل عليها..» . (11)
«هركس هدايت پذيرد، به سود خويش هدايت پذيرفته و هركس گمراه شود، به ضرر خويش گمراه شده است‏» .
7- «...كل امرئ بما كسبت رهين‏» (12) . «هر فردى در گرو عملى است كه به دست آورده است‏» .
8- «...انما تجزون ما كنتم تعملون‏» (13) . «كيفر و پاداش اعمال خود را مى‏بينيد» .
اين آيات و نمونه‏هاى آنها انسان را مسؤول افعال خود معرفى مى‏كند، و او را دركارهاى مربوط به ايمان و كفر و آنچه كه پاداش و كيفر دارد، مختار و آزاد معرفى مى‏نمايد. بنابراين نسبت انديشه جبر به قرآن نسبت ناروا است و كاملا با اين آيات در تضاد است.
البته طرفدارى از اختيار و آزادى انسان، نبايد به گونه‏اى تفسير شود كه نياز او را به خدا در انجام كار ناديده بگيرد و در نتيجه راه نفى «جبر» ، به «تفويض‏» پناهنده شود. و به نوعى «ثنويت‏» و دوگانگى در تاثير دچار گردد.
و به ديگر سخن: آزادى انسان درتصميم‏گيرى و گزينش يكى از دو طرف فعل به معنى تفويض و وانهادگى نيست‏به گونه‏اى كه فعل او به تمام معنى به وى وابسته شود و از خدا منقطع و بريده گردد زيرا يك چنين عقيده با توحيد افعالى (در جهان يك مؤثر مستقل بيش نيست) منافات دارد، بنابراين بايد راهى ميان جبر و تفويض برگزيند.
خاندان رسالت پيامبر از روز نخست‏با دو انديشه باطل مبارزه كرده‏اند و كاملا با آن دو مخالف بودند اين دو انديشه عبارت است:
1- جبر يعنى انسان در كارهاى خود فاقد اختيار است.
2- وانهادگى (تفويض) و اين كه بشر در كارهاى خود مستقل بوده و در انجام كارهاى خويش نيازى به خدا ندارد.
اين دو مكتب - متاسفانه - در گذشته و حال نيز طرفدارانى دارد و پيشوايان معصوم درباره هر دو، موضع‏گيرى داشته‏اند.
امام عليه السلام در ابطال هر دو مكتب مى‏فرمايد:
«ان الله اكرم من ان يكلف الناس بما لا يطيقون و الله اعز من ان يكون فى سلطانه ما لا يريد» (14) .
«خدا بزرگوارتر از آن است كه انسانها را به پيش از توانائى آنان تكليف كند (يعنى جبر باطل است) و خدا گرامى‏تر و بالاتر از آن است كه در قلمرو قدرت او كارى صورت بگيرد كه اراده وى به آن تعلق نگرفته باشد، است‏» (يعنى تفويض و وانهادگى باطل است) .
در حديث ديگر آزادى انسان به اين نحو تفسر شده است: «وجود السبيل الى اتيان ما امروا به و ترك ما نهو عنه‏» (15) . «براى انسان راه اطاعت وجود دارد تا اين كه اوامر الهى را انجام داده و از نواهى و محرمات الهى اجتناب جويد» .
اين آيات و روايات بيانگر موضع‏گيرى اسلام درباره افعال انسان است افعالى كه مسئوليت آن بر دوش اوست، و اما كارهائى از قبيل قحطى، سيل و زلزله و طوفان و ديگر عوامل خارج از اختيار، كسى درباره آنها مدعى اختيار نيست و لذا مسئوليتى نيز متوجه او نمى‏باشد.
با وجود اين آيات و روايات، گروهى از مسلمانان به نام اشاعره به مكتب جبر گرويده و براى انسان درباره افعال خويش، نقشى قائل نشده‏اند.
آنان در برابر اين آيات روشن، گرفتار يك سلسله شبهه‏ها شده و براى شبهات خود آياتى را دستاويز خود قرار داده‏اند. آنچه كه مهم است، ما آيات مورد نظر آنان را توضيح دهيم تا مخالف، خلع سلاح گردد.

شبهات و تحليلها

شبهه خلق اعمال

نخستين شبهه قائلان به جبر مساله خلق اعمال است و شبهه آنان بر دو اصل استوار است:
1- آياتى از قرآن گواهى مى‏دهند كه خالق و آفريدگارى جز خدا نيست و همان‏طور كه خدا آفريدگار انسان است، آفريدگار افعال او نيز مى‏باشد و آيات اين قسمت عبارتند از:
الف) «...قل الله خالق كل شئ و هو الواحد القهار» (16) .
«بگو خدا خالق همه چيز است اوست كه يگانه و غالب است‏» .
ب) «ذلكم الله ربكم خالق كل شئ لا اله الا هو..» . (17)
«اين است پروردگار شما آفريدگار همه، خدايى جز او نيست‏» .
ج) «يا ايها الناس اذكروا نعمة الله عليكم هل من خالق غير الله..» . (18)
«مردم نعمت‏هايى را كه خدا بر شما نازل كرده است‏ياد بياوريد آيا جز او خالقى هست؟» .
د) «هو الله الخالق البارئ المصور..» . (19)
«اوست‏خداى آفريننده صورتگر» .
2- هرگاه در جهان هستى آفريدگارى جز خدا نيست، قهرا انسان و افعال وى، مخلوق خدا بوده است، ديگر انسان دركارهاى خود نقشى نخواهد داشت.
و به ديگر سخن: اگر در صحنه هستى، خالق واحدى وجود دارد و براى او در مساله خلقت، شريك و انبازى نيست، طبعا فعل بشر نيز، مخلوق خدا بوده است و اراده او درباره فعل خويش مؤثر نخواهد بود.
در حقيقت آنچه كه اين گروه را به جبريگرى كشيده است، رعايت‏يك اصل عظيم از اصول اسلامى است، به نام «توحيد در خالقيت‏» ، آنان براى حفظ اين اصل، تاثيرگذارى انسان را در افعال خويش منكر شده و تصور كرده‏اند كه اگر فعل انسان را به خود او نسبت دهيم، اصل يادشده خدشه‏دار مى‏شود و مساله دو خالقى، بلكه چند خالقى پيش مى‏آيد سرانجام براى حفظ اين اصل، خواسته يا ناخواسته يك رشته اصول مسلم اسلامى را منكر شده‏اند.
1- فطرت و وجدان يكى از حجت‏هاى الهى است و هر انسانى در وجدان خويش كاملا مختار و آزاد مى‏انگارد و مضمون اين بيت را زمزمه مى‏كند:
اين كه گوئى اين كنم يا آن كنم اين دليل اختيار است اى صنم 2- بعثت پيامبران براى هدايت‏هاى انسان اصل بارزى است و پيروان همه شرايع اين اصل را پذيرفته‏اند و اگر مساله توحيد در خالقيت را به نحوى تفسير كنيم كه نقش انسان درباره افعال خود منتفى گردد، در اين صورت بعثت تمام پيامبران لغو و كار عبث‏خواهد بود.
3- تمام قوانين كيفرى و جزائى اسلام بى‏پايه بوده، بلكه نوع ستم در حق تبهكاران و گنهكاران خواهد بود.
و به تعبير شاعر عرب:
غيرى جنا و انا المعاقب فيكم فكانى سبابة المتندم
شايسته بود گروه اشاعره با در نظر گرفتن اين اصول، به تحليل اصل توحيد در خالقيت مى‏پرداختند و آن را به گونه‏اى تفسير مى‏كردند تا با ديگر اصول، تعارض پيدا نكند نه اين كه اصل واحدى را بگيرند و بر ديگر اصول خط بطلان بكشند.
اينك ما به تفسير اين اصل مى‏پردازيم:

حصر خالقيت در خدا، يا توحيد افعالى

آيات مربوط به حصر خالقيت در خدا را به دو نحو مى‏توان تفسير كرد:
1- آفريدگار جهان به‏طور مستقيم هر پديده‏اى را بدون سبب و علتى پديد مى‏آورد و خود جانشين تمام علل و اسباب طبيعى و غير طبيعى مى‏باشد در اين صورت جز به يك علت (خدا) معترف نبوده، و همه مظاهر هستى اثر مستقيم فعل خدا خواهد بود، در اين صورت، افعال انسان از اين اصل مستثنى نبوده و به‏طور مستقيم مخلوق او خواهد بود.
2- جهان آفرينش همه متكى به خدا بوده و قائم به وجود اوست، ولى او از طريق آفريدن اسباب و علل مادى و غير مادى به اشيا هستى مى‏بخشد.
وبه ديگر سخن: جهان آفرينش بر نظام علت و معلول، اسباب و مسببات استوار است و چه‏بسا براى تحقق پديده علل و اسباب بى‏شمارى لازم است تا آن پديده تحقق پذيرد.
و در نتيجه در جهان يك خالق اصيل و مستقل بيش نداريم اما خالق‏هاى ماذون و تبعى و ظلى فزون از حد هست كه همگى در پرتو قدرت او، به آفرينش‏گرى اشتغال دارند.
تفسير نخست از آن اشاعره است كه با ديگر اصول اسلامى مخالف مى‏باشد درحالى كه تفسير دوم از آن عدليه است. اين تفسير علاوه بر اين كه با ديگر آيات هماهنگ مى‏باشد، با ساير اصول نيز همگام است و از آنجا كه آيات قرآن مى‏تواند ابهام آيات ديگر را بردارد، ما در اينجا بخشى از آيات را كه تاييد كننده نظريه دوم است، نقل مى‏كنيم. در اين آيات خواهيم ديد كه قرآن نيز به وجود علل طبيعى و تاثير آنها در ديگر پديده‏ها تصريح مى‏كند و اين مى‏رساند كه پديده‏هاى طبيعى اثر مستقيم كار الهى نيست، بلكه خدا از طريق توجيه اسباب و علل پديده را هستى مى‏بخشد.

قرآن و تاثير علل طبيعى و مادى

آيات قرآن گواهى مى‏دهند كه موجود طبيعى هم تاثيرپذير است و هم تاثيرگذار، مهم اين است كه آيات مربوط به تاثيرگذارى موجود مادى را منعكس كنيم، اين مطلب در آيات ياد شده در زير به روشنى وارد شده است:
الف) «...و ترى الارض هامدة فاذا انزلنا عليها الماء اهتزت و ربت و انبتت من كل زوج بهيج‏» (20) .
«زمين را خشك و بى‏گياه مى‏بينيد آنگاه كه باران بر آن فرو فرستاده‏ايم تكان خورده و بالا مى‏آيد، و انواع گياهان زيبا و نشاط‏آور رامى‏روياند» .
دراين آيه رابطه آب با حركت و رويش گياه و تاثيرگذارى آب در پرورش گياهان، به روشنى وارد شده است.
ب) در آيه ديگر مى‏فرمايد: «...و انزلنا من السماء ماء فانبتنا فيها من كل زوج كريم‏» (21) .
«از آسمان آب فرو فرستاده‏ايم پس در زمين از هر نوع گياه يك جفت زيبا رويانيديم، در اين آيه به تاثير آب در رويش گياهان تصريح شده است‏» .
ج) قرآن آنجا كه مى‏خواهد ارزش انفاق را بيان كند، آن را به رويش سنبله‏ها از دانه گياهان تشبيه نموده و چنين مى‏فرمايد:
«مثل الذين ينفقون اموالهم فى سبيل الله كمثل حبة انبتت‏سبع سنابل في كل سنبلة ماة حبة والله يضاعف لمن يشاء و الله واسع عليم‏» (22) .
«اموال كسانى كه در راه خدا انفاق مى‏كنند، مانند دانه‏اى است كه هفت‏سنبل را مى‏روياند و در هر يك از اين سنبل‏ها، هفت دانه وجود دارد و خداوند براى هركس كه بخواهد افزايش مى‏دهد و خدا داراى قدرت گسترده و داناست‏» .
در اين آيه، رويش دانه‏ها را به «حبه‏» نسبت داده و مى‏گويد: «انبتت‏» تو گوئى «حبه‏» توان تبديل به چنين سنبلها را دارد (روياندن گياه) .
روشن‏ترين آيه‏اى كه به اثرپذيرى و تاثيرگذارى ميان پديده‏هاى طبيعى تصريح مى‏كند، آيه يادشده در زير مى‏باشد:
«الله الذي يرسل الرياح فتثير سحابا فيبسطه في السماء و يجعله كسفا فترى الودق يخرج من خلاله فاذا اصاب به من يشاء من عباده اذا هم يستبشرون‏» (23) .
«خدايى كه بادها را مى‏فرستد پس آن بادها ابرها را برمى‏انگيزند سپس ابرها را به هر كيفيتى كه بخواهد، در آسمان مى‏گستراند و بعد به صورت قطعات تيره درمى‏آورد، آنگاه دانه‏هاى باران را مى‏بينى كه از خلال آنها بيرون مى‏آيد و به هركس كه اصابت نمايد، خوشحال مى‏گردد» .
اين آيه آشكارا به اصل سببيت در پديده‏هاى طبيعى گواهى مى‏دهد زيرا آمدن باران را به عواملى مختلف همچون: «1- وزش باد; 2- حركت ابرها; 3- به‏هم پيوستگى آنها، نسبت مى‏دهد. بنابراين هر يك به نوبه خود در آمدن باران كه يك پديده طبيعى است، مؤثر مى‏باشد.
اين آيات به تاثيرگذارى امور طبيعى گواهى داده آيات ديگرى نيز به تاثيرگذارى انسان در فعل خود شهادت مى‏دهند. به گواه اين كه در قسمتى از آيات عمل را به خود انسان نسبت مى‏دهد و مى‏فرمايد:
«...قل اعملوا فسيرى الله عملكم و رسوله و المؤمنون..» . (24)
«بگو عمل نماييد پس به زودى خدا و پيامبر او و مؤمنان عمل شما را مى‏بينند» .
در آيه ديگر مى‏فرمايد: «...اطيعواالله و اطيعوا الرسول و لا تبطلوا اعمالكم‏» (25) .
«خدا و پيامبرش را اطاعت نماييد و اعمال خود را باطل ننمايد» .
برخى از آيات براى انسان نصيبى جز از طريق سعى او قائل نمى‏شود و مى‏فرمايد: «و ان ليس للانسان الا ما سعى و ان سعيه سوف يرى‏» (26) .
روشن‏تر از اين كه گاهى به انسان نسبت‏خلقت مى‏دهد و در دو آيه مباركه، مسيح را خالق مرغى از گل مى‏داند، و اين گواه بر اين است كه موجود امكانى در فعل خود مؤثر است اينك هر دو آيه را مى‏آوريم:
«...و اذ تخلق من الطين كهيئة الطير باذنى فتنفخ فيها فتكون طيرا باذنى و تبرئ الاكمه و الابرص باذنى و اذ تخرج الموتى باذنى..» . (27)
«آنگاه كه از گل شكل پرنده‏اى را به اذن من مى‏آفرينى، و در آن مى‏دمى و به اذن و مشيت من پرنده مى‏گردد، به اذن من كور مادرزاد و مبتلا به بيمارى پيسى را بهبود مى‏بخشى و آنگاه كه مردگان را به اذن من زنده مى‏كنى‏» .
و نيز حضرت مسيح عليه السلام خود را به گونه‏اى خالق ماذون معرفى مى‏كند و مى‏فرمايد:
«...انى اخلق لكم من الطين كهيئة الطير فانفخ فيه فيكون طيرا باذن الله و ابرئ الاكمه و الابرص و احيى الموتى باذن الله..» . (28)
«من براى شما از گل، صورت پرنده‏اى را مى‏آفرينم و در آن مى‏دمم در نتيجه به فرمان خدا پرنده مى‏شود و كور مادرزاد و بيمارى پيسى را بهبود مى‏بخشم و مردگان را به اذن خدا زنده مى‏كنم‏» .
در اين آيه حضرت مسيح، خود را آفريننده شكل پرنده، بهبود بخشنده بيماران، زنده كننده مردگان به اذن خدا معرفى مى‏كند و قرآن نيز در آيه قبل از آن ادعاهاى او را تصديق مى‏كند.
1- از بررسى مجموع اين آيات مى‏توان به مفاد «حصر خالقيت‏» پى برد و تفسير آن، همان است كه در گذشته بيان گرديد و آن اين كه در جهان آفرينش انسان و ديگر موجودات طبيعى كه بخشى از هستى را تشكيل مى‏دهند، هركدام مبدا يك سلسله آثار و خواص ويژه مى‏باشند و نسبت اين موجودات به اين آثار، از قبيل نسبت فاعل به فعل، و علت‏به معلول است ولى همه اين مؤثرها و اثرها، فاعل‏ها و فعل‏ها با اعتراف به وجود رابطه و عليت و معلوليت ميان آنها، قائم به وجود خدا بوده و رشته عليت‏به آنجا منتهى مى‏گردد.
روى اين بيان فعل هر موجودى اعم از طبيعى و غير طبيعى را مى‏توان هم به خدا نسبت داد و هم به فاعل طبيعى، مثلا رويش گياهان هم كار اشعه خورشيد و آب زلال است كه به پاى درخت ريخته مى‏شود و هم فعل خدا.
اما فعل فاعل طبيعى است، براى اين كه اسباب طبيعى تاثير مستقيم روى رويش گياه دارند. و اما فعل خداست، براى اين كه نظام علت و معلول به خدا منتهى مى‏گردد و جهان با آنچه كه درون او هست، از فاعل و فعل همه قائم به او بوده است.
بنابراين نبايد توحيد در خالقيت را مزاحم در تاثيرگذارى موجود بدانيم از اين بيان نتيجه مى‏گيريم كه حصر خالقيت در خدا مايه جبر نيست، زيرا اگر مفاد آن اعتقاد به يك فاعل و انكار ديگر فاعل‏هاى تبعى بود، در اين صورت چنين توهمى جا داشت، ولى هرگاه جهان هستى براساس علل و معاليل و اسباب و مسببات استوار شده كه سرانجام به واجب‏الوجود منتهى مى‏گردد يك چنين تفسير ملازم با جبر نيست، بلكه تابع كيفيت تاثيرگذارى فاعل مى‏باشد. هرگاه تاثيرگذار فاقد علم شعور و اراده و اختيار باشد، قهرا فعل او توام با جبر خواهد بود و اما اگر فاعل داراى علم و شعور و اختيار اراده باشد در اين صورت فاعليت او در عين قيام به خدا، از روى اراده و اختيار خواهد بود.
و آخرين سخن اين كه آياتى كه مى‏گويد: «هل من خالق غير الله‏» ، ناظر به خالق اصيل مستقل و قائم به ذات است و يك چنين خالقيت منحصر به اوست درحالى كه خالقيت و فاعليت ديگر موجودات قائم به نفس نبود و قائم به خدا مى‏باشند و به صورت ظلى و تبعى، تاثير مى‏گذارند.
و از اين بيان، مفاد توحيد افعالى نيز روشن گرديده و مفهوم آن اين است كه مؤثر اصل و هستى‏بخش حقيقى، و علت قائم به نفس يكى بيش نيست و تاثيرگذارى ديگر اسباب و علل در پرتو قدرت و اراده و خواست او صورت مى‏پذيرد و به يك معنى موثرى جز خدا نيست، اگر مقصود مؤثر مستقل و قائم به نفس باشد، و به معنى ديگر، مؤثر جز او هست اما به نحو تبعى و ظلى و قائم به او باشد.

پى‏نوشت‏ها:

1) مانند: «الالهيات ج‏2» و «جبر واختيار» بحثهاى اينجانب به قلم آقاى على ربانى گلپايگانى، ص‏30. «سرنوشت از ديدگاه علم و فلسفه‏» و «لب‏الاثر» تقرير درس حضرت امام (ره) در مورد جبر و اختيار.
2) انعام: 148.
3) اعراف: 28.
4) تاريخ الخلفاء ص 95.
5) ابن قتيبه، امامت و سياست: ج‏1، ص 167.
6) انسان: آيه 3.
7) سبا: آيه 50.
8) كهف: آيه 29.
9) انعام: آيه 104.
10) انفال: آيه 42.
11) اسراء: آيه 15.
12) طور: 21.
13) طور: 16.
14) بحار: ج‏5، ص 16.
15) بحار: ج‏5، ص 12.
16) رعد: 16.
17) مؤمن: 62.
18) فاطر: 3.
19) حشر: 24.
20) حج: 5.
21) لقمان: 10.
22) بقره: 261.
23) روم: 48.
24) توبه: 105.
25) محمد: 33.
26) نجم: 39 و 40.
27) مائده: 110.
28) آل عمران: 49.

مقالات مشابه

عدالت و مهرورزى در قرآن

نام نشریهروزنامه رسالت

نام نویسندهمحمدعلی تسخیری